...
یـــک تیـــــغ . . .
یــک عــــالمـه بغض . . .
یــک دنیـــا حــرف . . .
یـــک دلِ شکـــستـــه . . .
و بــی نـــهایت خــــاطره . . .
کــــافیست بـــرایِ جـــوان مـــرگ شدن . .

یـــک تیـــــغ . . .
یــک عــــالمـه بغض . . .
یــک دنیـــا حــرف . . .
یـــک دلِ شکـــستـــه . . .
و بــی نـــهایت خــــاطره . . .
کــــافیست بـــرایِ جـــوان مـــرگ شدن . .

رفــــــــــــتــــــ ... :-(((
بـاور کـــــــن....
آنکــــــس کہ وعـــــــده
همیـــشہ مــانـــــدن را مـــــــــــــــیدهـد!!
رفتنـے تر استــ....
دل نـــبـــند....

میدانی؟!
حرف مرا فقط انهایی میفهمند که روزی عزیز دل کسی بوده ان
انهایی که روزی نفس بوده اند.....سخت است !
حرف مرا درک نخواهی کرد مگر اینکه طعم سقوط را چشیده باشی
ان هم از عرش چشمان کسی که روزی همه کس اش بودی !
سخت است بفهمی که یک قلب تا کجا میتواند بسوزد و بشکند و بمیرد
میدونی دلتنگی چیه؟
دلتنگی یعنی بشینی با یادش به خاطراتت فکر کنی...
اونوقته که یه لبخند میاد رو لبت ولی ..
چند لحظه بعد شروع اشکهای لعنتی..!
با تو...
به وسعت تمام نداشته هایم حرف دارم
مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف
دلم تنگ است ،فقط برای حرف زدن با تو
دیگر نمیدانم چه کنم یا چه بگویم
خسته ام...
کمی هم بیشتر..فراتر از تصورت...سخت است برایم توصیفش
تا به حال نمیدانم...
دیده ای درماندگی و بیقراری های من را یا نه؟!
بغض فرو خورده در گلویم....بهانه گیری های دل بیقرارم...
..ویا غم نهفته در نگاهم
که به خدا قسم هیچ یک از این ها دیدن ندارد
بـه هــر جـوی و بـه هــر بنـــدش
بـســی رنـج و ســتم در پــی
مــرا در خلــوت شــب هــا
خُشــا دسـتــی کــه نـاز آرد
میـان ســجدهً مســتــی
صـدایــی در فــراز آرد
خُشــا در گـلشــن عشــقم
هجــوم بـاد و طــوفـان نیـســت
درون بـاغــی از وحشــت
نفــیـر مــرگ انســان نیـســت
در اینـجــا هیــچ گــرگــی نیـســت
همــه هــم قــد و هـمســاننـد ، بــزرگــی نیـســت
در اینـجــا چشــم هــا ، واگــوی احســاسـنـد
درون دیــده ، خــاری نیـســت
و یـا در آســتیـن هــاشـان
نفــیـر مــرگ و مــاری نیـســت
در اینـجــا هــر صـدایــی ، ســبـز مــی آیـد
مــرا از وحشــت طــوفـان ، مــلالــی نیـســت
میـان کــوچــهً بـن بســت
صـدای قیــل و قـالــی نیـســت
کـســی در کیـن و نفــرت نیـســت ، چــه خُشــبختــم
در اینـجــا ، در هــوای عشــق بـایـد زیـســت
ﺩَﺭﺩﻫــــــــﺎﯾَﻢ ﺭﺍ ﻻﯾـــــــڪ ڪــــَـﺮﺩَﻧــــﺪ
ﻭ ﮔﻔـــــﺘَﻨﺪ ﺯﯾــــﺒـــﺎ ﺑــــــﻮﺩ…➣
↻ﻧﻤـــــﯿﺪﺍﻧِﺴـــــﺘَﻢ ﻣﮕـــــﺮ
ﺩَﺭﺩ ﻫــَــــــﻢ ﺯﯾﺒــــــــﺎ ﻣﯿــــــــﺸﻮﺩ ؟
ﺁﻫـــــﺎے ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯے … ﻧﻮﺷــــــــﺘِﻪ ﻫـــــــﺎﯾــــــــﻢ
ﺩَﺳـــــــٺ ﺧــــــــﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴـــــــﺖ ﺩِﻟـــــــــــــﻢ
ﻣﯿـــــــﻨﻮﯾــــــــﺴَﺪ ﻭ ﻣـــــــَـــــڹ… ﻓﻘﻂ
ﻧــــــــﮕﺎﻩ ﻣـــے ﮐﻨــــﻢ . ﻭ ﺣــــﺴــــﺮﺕ
ﻣــــےﺧــــﻮﺭﻡ ﺑــــہ ﻋــــﺒﻮﺭ ﺭﻭﺯﻫــــــــﺎﯾﻢ ﻭ ﺩﻏــــــــﺪﻏﻪ
ﻫــــــــﺎے ﻓـــــــﺮﺍﻣــــــﻮﺵ ﺷــــــــﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺷــــــــﺎﯾـــﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺗــﺮ ﻣــــــے ﺷـــــﺪﻡ ﻓﻘــﻂ ﻭ
ﻓﻘـــﻂ … ﺍﮔــــــﺮ ﻣﯿــــﻔﻬـــﻤـــﯿﺪے…
ﺣﺮﻓـــــــﻬـــــــﺎﯾـــــــﻢ ﺑﻪ ﻫـــﻤــــﯿـــڹ ﺭﺍﺣﺘـــــــے
ڪہ مے ﺧــــﻮﺍﻧــــے ﻧـــﻮﺷــــتہ ﻧﺸــــــــﺪﻩﺍﻧـــــــﺪ …
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .
حرف های من بماند برای بعد!
..دلتنگیهایم...و تمام اشک هایم
تو از خودت بگو....
با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت
جونش به جونت بده
حالا داره
به گریه هات می خنده
اون که می گفت
بدون تو می میره
دروغ می گه
دلش جنسه کویره
دروغ می گه
تو گوش نده به حرفاش
نگو هنوز می خوای بمونی باهاش
خیال نکن بدون اون می میری
بذار بره
نباشه جون می گیری..........
پر از ابرهای بارانیست
ای کاش
دلم امشب بگرید
شاید که بغض عشق
در چشمانم بشکند ........
و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را می نوازم
تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند
و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد
گر چه خیلی دیر است اما
هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم
که از ان به اسمان ها پیوستی
و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد و
باز هم کنار جاده بی حضور تو می نوازم
راه و رسم گریه کردن را بیاموزی
لبانم صدایت می زنند تا به ان ها
بگویی چگونه بخندند
دستهایم به سویت دراز است
که انها را به سوی شهر عشق ببری
اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست
که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟
کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت
کی بود که با نگاه تو
خواب و خیال عشق و دید
کی بود که واسه تو از همه دنیا دل برید
نگو کی بود کجایی بود
اون که برات دیوونه بود
رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود
من بودم اون که دلش رو ساده
به پای تو گذاشت
اون که واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت
من بودم اون که دل اخر عشق تو رو خوند
اون که به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند
حسرت دوست داشتن تو همیشگی بود
که از نامش گریزانم
کـُـــل ِ دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے .. باز هَم دِلَت میخواهَد… بَعضــے وَقتها .. فَقَط بَعضــے وَقتها … بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده … هَمِـﮧے ِ دُنیاے یــِک نَفَر باشــے…
نمـی دانـَم… آلزایـمر بودی یا عـشق؟! از روزی کـه مُبتلایَت شُدم خـودم را از یـاد بردم…

مــــــــــــــــات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
شاید به هم باز رسیم… روزی که من بهسانِ دریایی خشکیدم… و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی…. شاید …
به چـشـمـهـایـت بگــو . . . نـگـاهـم نـڪـنـنـد . بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . ! نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم…!!!
پُــرم از اشـــکــ… آنــقـَــدر کــه دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …..
دلتنگی هایت را در آغوش بگیر و بخواب … هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد … این جمع پر از تنهاییست .
انصاف نیست … دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی … و آنقدر بزرگ باشد … که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …